سفر ِ کاتب



نمی دانم دقیقا از کجا و کِی باید شروع کرد. قبل از این هشت یا نه وبلاگ داشتم که از جایی دلم را به هم میزدند. حالم به هم می خورد. بعد پیش خودم حساب می کردم چون قبل از این تقریبا فقط خودم خواننده مطالبشان بودم، و احینانا تک و توکی از وبلاگداران محترم این حوالی و بدبخت ها هم فقط وقتشان تلف می شد. پس برای توقف این تلف کردن وقت خودم و بقیه درش را می بستم و میرفتم پی کار خودم. حداقل مثل این کتاب های بی مصرف گوشه ی طاقچه خاک نخورد.

حالا هم هوس. یا امتحان ده باره ی دوباره. هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست! ولی باز باید به همین کار نوشتن برسم. اگر اینجا نشد یک جای دیگر. خدا رو شکر ادم ها یک جایی اختراع کردند که آدم بتواند سرپناه و خانه یی بی سقف و در و دیوار هم شده برای خودش بسازد . خدا را شکر و باز هم هزار مرتبه شکر که منت هیچ نشسته ی تازه به دوران رسیده یی اینجا بالای سرمان نیست. من قصد تعرض هم دارم اتفاقا با گفتن این کلمات. دقیقا به همان نشورهایی عرض می کنم که امروز (مقصودم از امروز این چهل سال است) همه چیز را شبیه وضعیت ماتحت گُهی خودشان کرده اند. این حرف ها هم کمی از سر عصبانیت نیست. اتفاقا وثت نوشتن این قدر راحت و آسوده ام . مثل یک ناظر از بیرون یک گوی شیشه یی که نشسته و مثلا با سیگاری در دست یا تخمه شکنان و آجیل خوران ی اگر اینها نبود چیزهای دیگری در دستش گرفته و نگاه میکند. من هم تا میشود از همین دید و با همین دید می نویسم. 

حالا اگر کسی یاد نگرفه از اول زندگی اش یا یادش نداده اند خودش را بشورد تقصیر من یا هیچ ناظر دیگری نیست. اگر هم به جای واژه ی هیچ واژه یی که با این ختصار و برجستگی تمام آن وضعیت انتهایی بدن را شرح دهد تقصیر من نیست. بروید یقه ی دهخدا و معین و فردوسی و حافظ و سعدی و هم صنفانشان را بگیرید. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روانشناس پیش از ازدواج آموزشکده تخصصی بورس وبلاگ خرید تور استانبول تورباتو املاک و صنایع کشاورزی ایران تحقیقات دانشجویی و دانش آموزی دست نوشته ... کتابخانه اشک اژدها طرفداران انیمه مرکز تخصصی کاشت مژه هانا خلاصه کتاب مبانی اندیشه اسلامی 2 حسن یوسفیان